شروع شد

ساخت وبلاگ
قصه شروع شد

تومرادوست داشتی ومرامحکوم به دوست داشتنت کردی

که مجازاتش قراردادن من درحصارهای عشق بود

حصارودیوارهایی که نام عاشق رابرمن نهاد.

حصارهایی که مرادرتنهایی های خودم نسبت به توعمیق کردورشدداد.

چشمانم به فراسوی جهانی پرازتوبازکرد.

که گرعشق عشق باشدکورنمیکندنگاه هارا.!

بردیده هاونادیده هایم سال هاست گریسته ام

برای من عشق زمانی درتندبادهای افکارم مجازنام میگیرد

که ان صفحه ای که ارزویم میشودبرایم به اتفاق افتادنی منتهی نشود.

که تاحال هرانچه درباره ی توخواستم ذرباره ی خواسته های دلت

خواستم شده خداروشکر.!

دستم راگرفتی !

بدنم همیشه ان موقع هالمس گرمای دستانت میشد.

سست، درکنارانرژی که انسان رابه داشتنت مقاوم میکرد.

داشتنت زیباترین اتفاق دنیاست هنوز

امابرای کسی که روح وجسمش رایکی کرده برای ماندن درنیا

کمی سخت ترازافکارتوپیش میرود.

ازحس توودستانت مگرسرترهم میتوان حس کردمرد؟

که اگربودالان اینجانبودم ونمینوشتم عاشقانه های بانورا.

توهمیشه کسی راداری برای تنهانبودن وخوش بودن پس هیچوقت

برای خودت تنهانمان.

میدانی چه میگویم.

واین راهم میدانی که چقدرصفحه های قصه ی مراجابه جامیکنی.!

خدادرماه چقدرتوراموردبخشایش خودقرارمیدهد؟

موقع هایی که مرانیازنداری بخوان به نام اعظم من که نام اعظم

ازان توست مثل من که برای توام ازجنس ازادش.

برای من هنوزپاییزوزمستان تمام نشده هنوزدستانم سرداست.

برای گرفتن دست هایم هیچ وقت برایت زوریااکراهی درکارنیست.

هروقت میخواهی می ایی هروقت هم که نمیخواهی ...

هیچ چیزراجلودارنخواستن هایت نمیکنم.

جدال بین ماه وخورشیداست انگار.

طوری وانمودنکن که من مقصرقصه ام که توهم به اندازه ی

خستگی های من که نه بلکه بیشترخسته ای.

پنهان کاری ودرخودبودن وتنهایی بی انکه به فکرمن باشی

انسان راخسته میکند.

خوب است چندبارهم که شده خودت گفتی صلاح نمیدانی

که بامن باشی. امانوشتارهایم راروبه بدی نمیبرم که بامن مهربانی.

یادت نرفته؟!

اصلامیگویی توهمش دنبال بهانه ای که بروی

من کاری رابی دلیلی ومنطق انجام نمیدهم میدانی وکاش ذره ای

به علت های رفتنم اندیشیده باشی.

وچقدرنبودنت جای خالی بودنت رابرای من پرمیکند..!

عشق حسرت است وبیگناه وسکوت هایی می افریندکه

سرشارازناگفته هاست.

رفته رفته نتیجه هایی ازتوبرای این دل حاصل شدکه برایت میگویم.

ان موقع که نیازی برداشتن من ندیدی ونمیبینیطوری رفتارمیکنی

که انگارتمام مدت بودن من برایت اشتبه محض بود

ووقتی وضع روحیت پاسخگوی نیازهایت نبوده من شدم بانوی

هربان قصه وتومردی که جان بانوست درست است؟!

حالی که چندین بارخودم برایت گفته ام که نمیتوانی نمان برو

خوش بودنت وشادزیستنت درکنارارامش روانت برای من اولیت دارد.

نمیدانی.

توعشقمان رامجازی کردی

من بنویسم تو

توبنویسی من

که هیچ قراربی قراری تابحال دربین کافه های شهرویاپارک ها

بین منوتونبوده

توخودت همه جارفتی ومن فکرنکردم که توانجابامن بودی اصلا

ولش کن نشست های کوچه بازاری حرفی دگردارند.

بایدحقیقی به موضوع هانگریست.

سجاده ی توکاربردش دربازکردن فال وموقع حال خراب تفعل زدن

به شعبانیه وکلام قران ونمیدانم....

حال وهوای نمازهایت راخیلی وقت است بیخبرم.

یادش بخیر

اول هاکه برای نمازصبح بیدارمیشدم صدایت میکردم که بیدارشوی

وقتی حین خواب نازمیکردی بوسه ای به صورتت میزدم تابیدارشوی

چقدرلذت بخش بودبیدارکردنت.

حالاتوکه فکرخودتی

صبح هاکه موقع نمازهم خواب نیستی مراصدانمیزنی؟

که شب هادیرخوابیدنم شده دیرصدایم راشنیدن برای خدا

دلت می اید؟

مردمن انسان هاازادندومن تورااسیرخودنمیبینم

تودنبال چیزی باش که برایت مضرنباشد.

چیزی راخواهان باش که اسایش دوگیتی راازن توکند.

یابامن یابادیگری مهم تویی

اصلانمیدانم.

خودت به فکرخودت باش ومن بیشترکه سخت میگذرد

کاری بکن که ازاین سکوت تن شکن رهاشویم.

خسته ات کردم ببخش

این رامیدانم.

مواظب خودت باش مردمن .زیاد

فانوس خیس...
ما را در سایت فانوس خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masma-14a بازدید : 139 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 13:27