حال عجیبی

مثل پرنده ای که دنبال عدم میرودویک ان خودش رابازمیدارد

برمیگرددبه حال زندگی.

خونم به خونت عجین گشته.

رفته بودم.

عدم مال من شدبروم وبرنگردم برای تو

نباشم وزنده بمانی ازنبودنم

این دل رابه خاطرتوهزاربارباختم میدانی.

امتحان توهم بوده باشددل است ومن جمله نقض حقوق

بشری است.

پس نبایدکه میشد.

ازادی برای من اهمیت زیادی دارد

ازادکه باشم دنبال ستاره ای میروم که به ندرت مال کسی باشد.

غرق میشوم درروشنایی که انگارفقط مال من است وبرای من 

ساخته شده.

راستش من خیلی به اغوش گرمت برگشتم.

مثل خانه ای که بایدبرگردم.

شب هایی که هیچ وقت بی توسرنشد.

حصارامن من.

یک ادم ازدرودیوارخانه اش بشکندچه میشود؟!چه هامیشود.

این روزهازیادبه فکرفرومیروم 

گذشته هایی که ازان من بودواینده ای که شایدبی من رقم بخورد

وابسته شده ام.

وابسته ی روزهایی که شایدنتوانستم قدرادم هایی که

میخواستندمحبت کنندبه من ومن مسشان زدم بنابه دلایلی.

وابسته ی ترس هایی که دارم ووجودم سرشارازان ها

وابسته ی اینکه زیادبرایت بنویسم ودرکنارت باشم

حتی اگردوست نداشته باشی 

حتی اگرنخواهی بخوانی 

وابسته ی دیدنت انگار.

من به خاطرت ارزشمندترین هارازادست دادم.

سلب مسئولیت کردم یه جورایی.

توجیزهاواتفاقات ارزشمندی نصیبت شد ازبرای من

خواسته هام فرق دارند.

طوفان که می ایدخاک وبادراکه عنصری ازمن است را

درون خودغوطه ورمیکند.

ادم هابایدبدانند درباره ی چه کسی چه چیزمیخواهند؟

شگرداین روزهاثبت شدنی است 

بوی مهرکه به مشامم بخوردهوش وحواس مابقی تابستان را

ازمن میگیرد.

هیچ وقت بوی مهررادوست نداشتم.

بی روح شدن طبیعت بکر.

امادگی دوست داشتنت راندارم هنوز

اماهوایت رادارم هنوز

تنهایت نمیگذرام وباتمام اتفاقات انکه پشتت راجلوی دیگران

به هربهانه ای خالی کندمن نبوده ام.

(کلاغ هاگاه سرروباه کلاه میگذارند تاپنیرازان ان هاشود.)

(الله اعلم ) همین کافیست.