راه

ساخت وبلاگ
قصه روبه اتمام است انگارومن هنوزکل شهرراراه میروم

وقصه قصه راه میندازم .

توبرای من روزی انقدرنامهربان شدی وگاه انقدر

مهربان که بایدمیانه ی این دویکی راازراه منطق

انتخاب میکردم.

وقتی نامه ای بانام خودم دستت رسید

راستش قبلش انقدربه رسیدن ان نامه دوباره به دست خودم

مطمئن بودم که فرستادم وواگذارش کردم دست تو.

کاری بچگانه ،خنده داراماته واقعیت.

به سمتت قدم گذاشتم قدم برداشتی ازکنارم

وهرلحظه بیشتر،دورتر.

رفتم ،امدی ،امدم ،رفتی وعشق هیچوقت چنین 

تناقضی رابین منوتوتقبل نکرد.

عشقی که دوماه بیشترطول ندارداماماندگاراست 

یاکه عشق اگرعشق باشدهیچوقت تمام نمیشود.

اگرباشد..!

نمیدانم بلاتکلیفی درهرموضوعی ذهن راخسته میکند،

بیخیالت میکند،دل سردت میکند وناارام نیزهم.

قصه ی نه دوست داشتن ونه دوست نداشتن.

واین اتفاق خوبی به حال هیچ داستانی خوش نیست.

میدانم اتفاق هایی افتاده که قصه رابه لنگیدن دچارکرده.

حال داستان ماخوب نیست 

کجای کاراشتباه کرده ام؟

کجاراه رااشتباهی راازمحبت به عشق وهوایش راداشتن

انتخاب کرده ام؟

بلندپروازی های زیادی داشتم 

مثلافکرمیکردم برای دیدنت نیازبه وقت قبلی نیست

نیازبه واسطه نیست

نیازبه هیچکسی نیست

امااشتباه کردم

یاکه گفتم توانقدربامن مهربان بودی که غرورازتو

برمن معنایی نداردازجنس خودخواهی یانفع طلبی شدید.

اشتباه کردم.

شایدباورم نمیشدتوخیلی زودتغییرمیکنی وتغییرمیدهی

همه چیزرا.

چون من عادت کرده بودم به حرف های یک مرد اعتماد

داشته باشم .!

هیچوقت برایت نگفتم نامرد.

حتی اگربروی یاکه رفتی ویا....

چون...

چون من معتقدازادی عقلم استفاده یاسوءاستفاده اش باتو

نگران هیچ نباش

تقدس خواسته هایم دراسمان همیشه ثبت شده

من برایت اتفاق بدی نخواستم 

به اندازه ی خواسته های من برایت 

ناخواسته های تو درحق من نیزدراسمان ثبت شده

بیخیال خواسته هایت.

پرونده ی این عشق رااگرخواستی پاره کنی 

زمانی پاره کن که توانسته باشی باورراتلقین ذهن من 

کرده باشی باوربه اینکه درگذشته نه من بودم 

زمانی ،مکانی ،شبی ونه تو.

 

 

فانوس خیس...
ما را در سایت فانوس خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masma-14a بازدید : 119 تاريخ : دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت: 4:47